دریافت های شخصی من که معروف شده یا معروف بوده اند

یه شب نشسته بودم و به دو تا چراغ قرمز که روی پل بزرگی که از پنجره ی خونه دیده می شه، نگاه می کردم. ایندو چراغ به تواتر خاموش و روشن می شدند و در هیچ لحظه ای همزمان روشن نبودند. بعد از چند ثانیه نگاه کردن فکر می کردم ممکنه یکی این رو ببینه و تفسیر کنه که این یک تکه نور است که بین دو نقطه در رفت و آمد است. و رد کردن این نظریه به نظرم بسیار دشوار آمد.
امروز فهمیدم آقای "مکس ورتایمر" مشابه همین تجربه را داشته و کم کم با تمرکز رو ی آن تئوری "گشتالت" شکل گرفته است. 
یا ایده ی جاده ای که حرکت کنه به جای حرکت ماشین ها که در مورد جاده ی شمال فکر می کردم. و هفته ی پیش مشابه اون رو که می خوان بصورت تونل های زیر زمینی بسازند شنیدم از "ایلان ماسک".
و یا ایده ی صفحه ی هوشمند برای سفارش دادن غذا که به بهترین وجه در رستوران "استک" دیدم.
وقتی این چیزها را می خونم  حس خوبی می کنم که ذهن خلاقی دارم و از طرفی نمی تونم نگم که ناراحت هم می شم چون هنوز به مرحله ی تولید و بهره برداری از ذهنم نرسیده ام.
خلاصه ایده داشتن شاید حدود 10 درصد از کار باشه و بقیه اش ساختن و پیگیری کردن و فروختن اونه! از همه مهمتر ساختن یه طرح اولیه است.





Comments

Popular posts from this blog

Dear Poerty